دوباره شب،دوباره طپش اين دل بيقرارم دوباره سايه حرفهاي تو که روي ديوار روبرو ميافتد دلم ميخواهد همه ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم دوباره شب، دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ابرهاي عالم پر نميشود دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بيقرار را بيدار نگه داشته دوباره شب، دوباره تنهايي، دوباره سکوت، دوباره من و يک دنيا خاطره سكوت ،سكوت را در شب، شب را در بستر، بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم من عشق را در امید، امید را در تو، تو را در دل، دل را در موقع تپیدن به خاطر تو دوست دارم من خزان را به خاطر رنگش، و بهار را به خاطر شكوفههایش و خدایی كه دل را برای تپش، تپش را در پاسخ، پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصیان زندگی آفرید، دوستدارم